هميشه ترسم از اين بود كه خاموش مثل دريا شم
كه يك روز بی تو و چشمات يه تصوير رنگ رويا شم
خودت خواستی كه اينجوری بمونيم بی هم و تنها
قراره ما مگه اين بود قيامت وعده ی فردا
خودت خواستی و مي دونی نزارش پای خوبيهام
نگو ای كاش بد بودی نمي گفتی تو رو مي خوام
قرارمون مگه اين بود نباشه فرصت ديدار
نگاهت می كنم اما جواب تو فقط انكار
بدونه تو و چشمونت هراس مرگه تو چشمام
من از اين لحظه می ترسم كه خالی از تو شد دستام
تو رو تا لحظه ی ديدار به دست گريه می سپارم
از امروزی كه تو رفتی تا فردای تو بيدارم
خودت خواستی كه اينجوری بمونيم بی هم و تنها
قراره ما مگه اين بود قيامت وعده ی فردا...
نظرات شما عزیزان:
سلام دوست گلم
وبلاگه زیبایی داری
بیشتر مطالبت رو خوندم
من شکست عشقی هیچوقت نخوردم
من با عقلم تصمیم گرفتم ازش جدا شم
نه با احساسم
خیلی سخت بود الان سالها گذشته ولی من فراموشش کردم
اون لایق عشقم نبود.
موفق باشی دوست خوبم.
وبلاگه زیبایی داری
بیشتر مطالبت رو خوندم
من شکست عشقی هیچوقت نخوردم
من با عقلم تصمیم گرفتم ازش جدا شم
نه با احساسم
خیلی سخت بود الان سالها گذشته ولی من فراموشش کردم
اون لایق عشقم نبود.
موفق باشی دوست خوبم.